حباب
« آموزشی * فرهنگی * تفریحی »
پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:پرویز شاپور , فروغ فرخزاد , کاریکلماتور , جملات کوتاه و پر معنا , جملات قصار, :: 11:50 :: نويسنده : سیدعلی حسینی پرویز شاپور نویسنده ی ایرانی است. شهرت او به دلیل نگارش نوشته های کوتاه (اغلب تک خطی) است که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دارند. درسال 1329 با فروغ فرخزاد، نوه ی خاله ی مادرش که پانزده سال از او کوچک تر بود، ازدواج کرد. آن ها اهواز را برای زندگی مشترک انتخاب کردند. در 29 خرداد 1331 پسرشان به نام کامیار متولد شد که فروغ در اشعار خود به او اشاره کرده و شاپور نیز از « کامی » به عنوان نام مستعار وی استفاده می کرده است. رابطه ی زناشویی این دو به خاطر دخالت های نزدیکان درسال 1343 به جدایی کشید. پس از جدایی از فروغ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخر عمر همراه با کامیار و دکتر خسرو شاپور، برادرش، دریک خانه ی قدیمی زندگی می کرد. وی در 15 مرداد 1387 در بیمارستان عیوض زاده تهران درگذشت. آرامگاه او در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرای تهران است. مادر شاپور می گفت: شصت سال بچّه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم. ولی همین حرف های ناحساب شاپور که با اسم « کاریکلماتور » از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می آورد، از بهترین ستون های این مجلات بود. این « کاریکلماتور » است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران پیوند زده است. در زیر چند نمونه از این جملات آورده شده است؛
به نگاهم خوش آمدی. برای مردن عمری فرصت دارم. ردپای ماهی نقش بر آب است. سایه ی چهار نژاد یک رنگ است. قلبم پرجمعیّت ترین شهر دنیاست. به یا ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. بلبل مرتاض، روی گل خاردار می نشیند. در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد. به عقیده ی گیوتین، سر آدم زیادی است. غم، کلکسیون خنده هام را به سرقت برد. جارو، شکم خالی سطل زباله را پرمی کند. روی هم رفته زن و شوهر مهربانی هستند. هر درخت پیر، صندلی جوانی می تواند باشد. زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود. قطره ی باران غمگین روی گونه ام اشک می ریزد. بار زندگی را با رشته ی عمرم به دوش می کشم. گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده ی محبوس است. با چوبِ درختی که برف کمرش را شکسته بود، پارو ساختم. گل آفتاب گردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند. پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند، بیضی ترسیم می کند. فواره و قوّه ی جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند. باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده، به آب پاش مرخصی داد. آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی، زندگی را تیره و تار می دید. اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا همه جا رسیده بودم. با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید. بااینکه گل های قالی خار ندارند، مردم با کفش روی آن پا می گذارند. اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان می سازم. دلم برای ماهیها میسوزد که در ایّام کودکی نمی توانند خاک بازی کنند. ستارگان سکّه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند. برای اینکه پشه ها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشه بند بیرون می گذارم.
نظرات شما عزیزان:
عالی بود من هم دراین زمینه دست به قلم برده ام و کتابم در دست چاپ است
درود بر پرویز شاپور که واقعیات را ساده بیان کرد ![]() ![]() ![]() ![]()
مرسی از این که به وبلاگم سر زدی .... من دیوونه وار عاشق فروغ فرخزاد و احمد شاملو هستم.... شاید چون اونا حرف دل ماهارو به شکل شعر دراوردن .. واسه همینه که دشمن زیاد داشتن و دارن .... بازم خوشحال میشم به وبلاگم بیای و نظر بدی و تو بهتر شدن وبلاگم کمکم کنی....
مرسی از این که به وبلاگم سر زدی .... من دیوونه وار عاشق فروغ فرخزاد و احمد شاملو هستم.... شاید چون اونا حرف دل ماهارو به شکل شعر دراوردن .. واسه همینه که دشمن زیاد داشتن و دارن .... بازم خوشحال میشم به وبلاگم بیای و نظر بدی و تو بهتر شدن وبلاگم کمکم کنی....
![]() ![]()
حاجی سلام
گل کاشتی دادا لذت بردم از متن پاسخ: خواهش می کنم. شما لطف دارید.
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||
![]() |